درس نهم
ترجمه درس لباسهای عید
ناصر از خانه خارج شد.
خیابان شلوغ بود.
مردم مشغول خریدن لباسها و میوه ها و ... هستند.
عید نزدیک است.
دوستانم لباس نو می پوشند.
بعد از وفات پدرم.
مادرم مسؤول تأمین درآمد خانواده است.
او از صبح تا شب مشغول بافندگی است.
پس چگونه از او لباس نو بخواهیم.
در کوچه ... ناگهان
این چیست؟ مثل این که کیف است.
کیف را باز کرد.
خدای ... پول ... پول زیاد
با شتاب به خانه بازگشت.
در خانه
مادر: این پولها از کجاست ؟!
آیا ... ؟! پناه بر خدا ؟!
مادر ... مادر ...
عید نزدیک است این هدیه خدایی است.
عجیب است ... ولی چگونه !
به خدا ... پیدا کردم ... پیدا کردم ... در کوچه !
خارج شو و با شتاب برو
و به دنبال صاحب پولها بگرد.
در کوچه
ناصر ورقه ای را روی دیوار دید.
اطلاعیه
کیفی با این مشخصات گم شده است.
با شتاب به مغازه حاج فاضل رفت.
کیف را در مقابلش قرار داد.
نظرات شما عزیزان: